گمشده

ساخت وبلاگ
در صندوق عقب را در تاریکی شب بالا زده بود و فریاد میزد ارزان و خوب.... 

دلم لرزید،چقدر ثروت داشتم؟! 

کلیه ها بالا و پایین پریدند به آرامی گفتم :نه هنوز نوبت به  شما نرسیده! 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۵/۰۶/۱۸ساعت 21&nbsp توسط رز آبی  | 
گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : فروشی, نویسنده : rozhayeabio بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44

اگر در را باز میگذاشتم همه چیز سرازیر می شد 

نا چار سرم را به پنجره چسباندم آنقدر بینی خود را فشار دادم که فکر کردم صورت چماله شده  و خیسم  از پنجره رد شده و... 

میخواستم با آسمان همدردی کنم اما بیشتر از این نمیتوانستم در

میخواستم فریاد بزنم 

فریاد بزنم 

 و ادامه دهم حتی اگر یک حرف حساب هم از آن معلوم نبود. 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۵/۰۶/۱۸ساعت 21&nbsp توسط رز آبی  | 
گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : باران,وهمدردی, نویسنده : rozhayeabio بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44

شبیه کودکان و شاید هم جوانتر.....  سوار بر اسبی بودم که مدام بالا و پایین می رفت و میچرخید  چشمهایش درشت و مشکی بود و رنگ تنش یاسی شاید هم صورتی  شعر میخواند شعر بازی، بازی های کودکانه  و من غرق خنده بودم مثل اینکه اسب از زمین جدا شده بود و به آسمان میرفت، فقط میخندیم فارغ از همه درد و رنجی که بر  زمین بود   در آسمان به پرواز بودم.  اماهمیشه چیزهای هست که واقعیت را با تمام ابعادش به ن گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : بازی, نویسنده : rozhayeabio بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44

هنوز پیدا نشده بودم، نمیدانستم کجا هستم، چه میکنم،  اما با همه ی این سردرگمی باز در راه بودم گمان میکردم دچارتخیلات هستم و آنها که برایم نقل قول میکنند واقعی نیستند  سرم را بالا بردم شاخه ها در نور مهتاب سر در هم فرو داشتند باد پاییزی آرام می‌وزید و برگها میلرزید ند شبیه من که ترس داشتم دیگر همیشه به همین منوال بمانم و دیگر پیدا نشوم  اما چشمهایم را به ماه سپردم و آرام زمزمه کردم  (گفت گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : گمشده, نویسنده : rozhayeabio بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44

کمی همت کن و باز خود را بساز این بار شرحی در بیان است که گفته هایش ترا به ماندگار ی نشاند 

کمی همت کن باز از نو آیینه دار تماشا باش آنچه در مسیر آن تلالو ظاهر شود نشانی روشن از آمدن و شدن است. 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۵/۰۸/۱۵ساعت 21&nbsp توسط رز آبی  | 
گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44

وقتی دلتنگی به سراغ تو می آید پاییز را بهتر درک میکنی 

افتادن برگها 

دست در دست باد  شدن

و سوز و سرمای  سست کننده 

و باران و ای کاش باران 

وقتی پاییز ی شدی در انتظار بهار ثانیه شمار میشوی و دلتنگی را... شعر میکنی

+ نوشته شده در  ۱۳۹۵/۰۸/۱۹ساعت 21&nbsp توسط رز آبی  | 
گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : بهاری,خواهد, نویسنده : rozhayeabio بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44

محله ای خوبی است همه آنقدر خوب ترا میشناسند که تو نیاز نداری حرفی بزنی و یا حرفی بشنوی میتوانی به هیچ دردسر سرت را بر در خانه بگذاری و یکسری گریه کنی و بعد اگر دلت خواست همان جا دراز شوی و بی دردسر بمیری کسی ناراحت نمیشود کسی شلوغ نمیکند یا برای برنامه های تو نقشه نمیکشد تو آسوده ای هم برای مردن و هم برای پس از آن  محله ای که هر وقت بخواهی وارد ش میشوی بدون هیچ انتظاری راهت را میروی دا گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : برای,مردن, نویسنده : rozhayeabio بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:44